کتاب رازهای پرنسس دو کادینیان
داستانی است که بالزاک آن را جواهر خوانده است. طرح جلد کتاب، چهرۀ زنی است با لباس و آرایش قرن نوزدهم و نگاهی پر رمز و راز و خیره به نقطهای نامعلوم. اسم داستان «رازهای پرنسس دو کادینیان» از طرفی هم میتواند افشاکنندۀ داستان باشد و هم میتواند یک کشف باشد برای دانستن آن. اما این راز چیست؟ پردهای پنهان از زندگی زنی زیبا با خانوادهای اشرافی یا داشتن عاشقهایی که «پرنسسدوکادینیان» را دیوانهوار دوست داشتند؟
«پرنسسدوکادینیان» پس از ورشکستگی و بالاآوردن قرض، با انتخاب اسم تازه و زندگی بی سر و صدا سعی میکند، نام و شهرت قبلیاش از یادها برود. «پرنسسدوکادینیان» از محافل و جشنهای اشرافی باشکوه دوری میکند. او زنی است با رفتارهای خاص خودش. آلبومی دارد که متفاوت از آلبومهای معمولی است و صرفاً عکسهای خانوادگی را به یادگار در خود نگه میدارند.
در داستان، خواننده با به تصویرکشیدن رفتارهای شخصیتها و طرح جزئیات دقیق و مو به مو با احساسات و کُنش شخصیتها، همراه میشود. در واقع این داستان، به مثابه میدان مغناطیسیای پرکشش است که خواننده به سمتش جذب میشود. «پرنسسدوکادینیان» از زن بودنش متأثر نیست و این را در گفتگویی که با عاشقش «دانیلدارتز» دارد دلبرانه بیان میکند
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«شاهدخت گردنآویز حاویِ عطرش را سبکسرانه و با نوعی گستاخی زنانه و با شادیای سخرهآمیز به رقص درآورد. “اغلب شنیدهام که زنان حقیر و بدبخت از اینکه زن آفریده شدهاند، تأسف میخورند و دلشان میخواسته مرد باشند.” و ادامه داد: من همیشه اینان را با ترحم نگریستهام. اگر صاحباختیار بودم، باز هم زنبودن را برمیگزیدم.»